امشب یهو دلم هواتو کرد به یادت که افتادم غم سنگینی رو دلم نشست .
هر کاری کردم که یه جورایی خودمو مشغول کنم تا دیگه
بهت فکر نکنم نشد که نشد.
از پنجره بیرونو نگاه کردم دیدم داره بارون میاد.......زد بسرم که برم زیر بارون.
خیلی دلم می خواست خیس بشم دلم می خواست تو بارون
قدم بزنم گریه کنم.
بدون چتر از خونه زدم بیرون هر چه جلوتر می رفتم بارون شدیدتر میشد.
وای خدای من چقدر از خیس شدن زیر بارون راضی بودم.آب از سر و روم
پایین می ریخت.....لباسم بتنم چسبیده بود.....
امشب همه بهم گفتن دیوونه شدی زده بسرت...آخه
ساعت ۱۱ شب یه دخترتنها .............
باورم شده که تازگیها دیوونه شدم..خودم هم میدونم...
البته شایدم از قبل بودم
|