سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogshttp://www.persianyahoo.com/weblogs/">Templates for your bloghttp://www.persianyahoo.com/blogtemplates/">persianbloghttp://www.parsiblog.com/">persianyahoo
تنگدستى بزرگتر مرگ است . [نهج البلاغه]
تیر ماه 84 - زمزمه های تنهایی
http://www.persianyahoo.com/">
رامتین و سیتا

من عاشق عاشق شدنم!


دو نفر ـ دو تا آدم ، منظورم یک دختر و یک پسر است ـ چطور عاشق هم می‌شوند . با یک نظر دیدن ؟ با شنیدن صدای هم ؟ با کافه‌نشینی‌های پیاپی ؟ با مهمانی رفتن ؟ با فکر کردن در مورد هم ؟ یا اصلاً با دروغ گفتن . با اینکه جفتشان وقتی یک رنگ را دوست دارند یا دوشنبه‌ها را به پنجشنبه‌ها ترجیح می‌دهند یا اینکه مثلاً جفتشان از یک فیلم خوششان می‌آید؟
یا روانشناس‌ها معتقدند آدمها قبل از اینکه واقعاً عاشق هم بشوند هزار بار تو ذهنشان موقع دیدن یک فیلم، خواندن یک کتاب یا دیدن یک زوج، خودشان را جای آنها گذاشتند و همراه جاودانشان را در آن شرایط تصور کرده‌اند .
مثلاً وقتی یک فیلم می‌دیدند که در آن فیلم تام کروز و نیکول کیدمن دلشان برای هم غنج می‌رفته، آنها هم خودشان را جای کیدمن یا کروز می‌گذاشتند و پارتنرشان را هم به جای شخصیت مقابل تجسم می‌کردند و آنوقت چه گریه‌ها که نمی‌کردند ....
این تصاویر شاید خیلی هم خوب باشد اما بی‌شک واقعی نیست و چون واقعی نیست اگر واقعی انگاشته شود آنوقت همه‌چیز به هم می‌ریزد یعنی فرداها وقتی که دلبسته کسی بشود و بفهمد او اصلاً مثل رویاهای او نیست، و رابطه کیدمن و تام کروز رویایی شکل نمی‌گیرد آنوقت

دیگر ... اما این یک روی سکه است آن روی سکه از این وحشتناک‌تر است وقتیکه دو تا آدم به هم برسند و فکر کنند تام کروز و نیکول کیدمن هم هستند و شروع کنند به بازی کردن سکانس‌های خوب یا بد فیلم‌های هالیوودی ... به هر حال عقل که برای همیشه غایب نمی‌ماند، برمی‌گردد و با برگشت آن دو عاشق رویایی هم از بین سکانس‌های بعضاً طلایی سینمای آمریکا پرت می‌شوند وسط زندگی واقعی، آن هم چه پرت شدنی ... ! همه اینها را گفتم که بگویم بعضیها واقعاً عاشق نیستند اصلاً اگر به آنها بگویی عشق را تعریف کن هیچ تعریفی ندارند. هیچ شناختی از مقوله عشق ندارند. عشق برایشان یک مخدّر است، همین! مثل همه مخدرهای دیگر باعث میشود فراموش کنند اما این فراموشی قیمت گزافی دارد که شاید تا آخر عمر ... فقط به صدمه‌های روانی این جنس عاشق شدن فکر کنید . بعضی‌ دیگر هم شرایط عجیب‌تری دارند به این معنا که فقط می‌خواهند عاشق باشند همانها که عاشق عاشق شدنند. این جماعت فقط دنبال یک نفر می‌گردند که به او فکر کنند، به او دل بدهند، وقتی ترانه گوش می‌دهند برای او گریه کنند و بخندند، وقتی فیلم عاشقانه می‌بینند یاد او بیفتند، به قول جامعه‌شناسها رویاهایشان را پرتاب کنند بیرون درست همین زمان است که دنبال معیارهایی برای عاشق شدن می گردند و می‌نشینند با خودشان فکر می‌کنند: من باید عاشق کی بشم؟ عشق من باید قدش 75/1 cm وزنش 68 کیلو و دماغش حتماً از این سر به هواها باشه ماشینش اِل باشه موبایلش بِل و ... نمی‌گم که آدمها نباید معیار (منظورم دقیقاً معیار مادی است) داشته باشند بلکه اصلاً معتقدم وجود این معیارها (باز هم می‌گویم معیارهای صد درصد مادی نه ذهنی) به شفاف شدن رابطه کمک می‌کند فقط می‌گویم اگر کسی همه اینها را داشت باز هم نمیشود عاشق دلش شد. چرا؟ نمی‌دانم، ولی می‌دانم نمی‌شود عاشقش شد. عشق باید اتفاق بیفتد. چطوری؟ کورکورانه؟ نه. اتفاقاً با دو تا چشم باز. هر کی به هر اسمی به شما می‌گوید نگاه نکن سرتو بیانداز پایین، یک نقشه‌ای توی سرش است که خطرناک می باشد. چون فرهنگ ایرانی فرهنگ تشویق و ترویج نظربازی است. نظربازی یکی از بهترین کارهای دنیاست، برای همین است که حافظ می‌گوید:


عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش     تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام


در اینجا عاشقی و رندی کنار نظربازی آمده، یعنی لازمه عاشقی نظربازی است. اما نظربازی یعنی چه؟ یعنی در حین نظربازی چه باید دید و این چیز چگونه باعث عاشق شدن می‌شود؟ اصلاً می‌شود بدون نگاه کردن هم نظربازی کرد یعنی با تلفن، چت، نامه، گل، ایمیل و ... به نظر شما میشود؟ جواب همه این سوال‌ها می‌ماند برای مقاله شماره بعد نشریه اما اینجا فقط بحث اول را تمام کنم که: بعضی‌ها فکر می‌کنند عاشق‌اند اما عاشق نیستند. چون نمی‌دانند عشق یعنی چه. بعضی‌ها فکر می کنند که عاشق‌اند اما نیستند، چون عاشق عاشق شدنند و فقط دسته سوم عاشق‌اند. ویژگی‌ آنها نظربازی است. اما نظربازی چیست؟ بماند تا بعد. نمی‌دانم چرا دوست دارم آخر این مقاله این قطعه شعر خانم غادة‌السمان به ترجمه دکتر فرزاد را برایتان بنویسم. شعر خانم سمان را بخونین تا بعد.
آیا به راستی این تویی؟
در آرزوی توام و در تو در جستجوی تو
اما تو را نمی‌یابم ...
می‌بینمت چشمانت را لبانت را بازوانت را و تنت را
اما تو کجایی ؟
آه کجایی که تو را سخت گم کرده‌ام ؟
دوست می‌دارم در تو :
بوی خوش را و نه شکوفه را
نبض را و نه جسم را
وزش آرام باد را در میان شاخه‌هایت و نه شاخه‌های خشک را
دوست می‌دارم در تو ک
رؤیا را ، رؤیا را ، رؤیا را
پس چگونه آن را کُشته‌ای ؟


موضوعات یادداشت
چهارشنبه 84 تیر 22 ساعت 10:41 صبح

رامتین و سیتا

این هفته، می‌خواهم پرده‌ای از سوابق رامتین را برای خوانندگان عزیز، کنار بزنم تاشما متنبه و شاید منقلب بشوند و از این کارهای بدبد!  نکنند.

این خاطره‌ای که می‌خواهم برایتان تعریف کنم، مربوط می شود به  حدودا ده سال قبل، کلاس دوم راهنمایی بودم و یک فقره بچه مثبت، کاری به کسی نداشتم و جز مدرسه و خونه، اهل هیچ برنامه‌ای نبودم و حتی توی خونه‌مان، ویدئو هم نداشتیم و کلا از محصولات فرهنگی نظام! استفاده می‌کردیم، همانجوری که می‌دونید در دوره ما، تازه تهاجم فرهنگی داشت جای خودشو توی دل و چشم و مغز مردم و جاهای دیگه! باز می‌کرد، و اوضاع به خفنی وضع فعلی نبود.

القصه... ما همینطور سرمان به کار و درس خودمان گرم بود تا اینکه هر روز

مشاهده می‌کردیم این دوستان و همکلاسی‌هایمان، حرف و حدیث‌شان در مدرسه شده تعریف از دوست دختر و چگونگی موفقیت‌شان در امر خطیر مخ‌زنی، البته دوره ما به دلیل محرومیت تکنولوژیک، مخ‌زنی از روش‌های سنتی، همچون نوشتن نامه‌های عاشقانه درپیتی و البته تلفن، تشکیل می‌شد. اینقدر این دوستان ناباب در گوش ما خواندند، که ما در همان بچگی و کودکی به این نتیجه رسیدیم که با نداشتن گرل فرند، نصف عمرمان بر فنا است! لذا همان دوستان ناباب، ما را توجیه کردند و آموزش‌های لازم را دادند و ما را آلوده کردند، ما هم در یک حرکت شیطانی! به سراغ دفترچه تلفن همشیره رفتیم و با ده، بیست، سی چهل کردن، یک شماره را انتخاب کردیم و بهش زنگ زدیم! از هول شدن‌ها و سوتی‌های خودمان در این اولین و آخرین مخ‌زنی! به این سبک و سیاق هیچ نمی‌گوییم! تازه صحبت‌مان با آن ضعیفه گل انداخته بود که یهو سایه‌ای را پشت در اتاق دیدیم، تا خواستیم تحقیق و تفحص بیشتری در این خصوص بکنیم، صدای "شترق" برخاست و سوزش جالبی در پس کله مبارکمان حس کردیم و البته ماجرا به اینجا ختم نشد! و خانم والده ما بعد از تنبیه متجاوز! که ما باشیم، گوشی تلفن را برداشت و ضعیفه مبهوت مانده آن سوی خط را شدیدا مورد تفقد قرار داد. از آن پس ما دیگر دور این گونه امور را خط کشیده و آدم خوبی شدیم. واضح و مبرهن است که دختربازی و شترسواری دولا دولا امکان پذیر نبوده آقا رامتین گلم!!!

عشق جا زدن و کنار کشیدن نیست ، بلکه صبر داشتن و ادامه دادن است.

سیتا و کمی هم رامتین


موضوعات یادداشت
پنج شنبه 84 تیر 16 ساعت 11:15 صبح

رامتین و سیتا

نه... نه... آدم نمی‌شوم

با «نه» شنیدن از تو که من کم نمی‌شوم!
مجنون‌نمـــای مــردم عالم نمی‌شوم

این اوّلیـــن خطای تو، حوّای سنگ‌دل
پنداشــــتی بدون تو آدم نمی‌شوم

بعداز تو ای خزان‌زده دیگر برای هر
شب‌بوی تشنه‌لب‌شده شبنم نمی‌شوم

دلخور نشو عزیز! از این خُلقِ بی‌خیال
گفتم که بی تو پاپیِ خُلقم نمی‌شوم

آه ای نگاه‌های تماشـــا، خداوکیل!
علّاف چشم‌هـــای شما هم نمی‌شوم

بگذار صـادقـانه بگـویـم بدون تو
هر کار می کنم... نه... نه... آدم نمی‌شوم

خدایا چگونه زیستن را به من بیاموز خود چگونه مردن را خواهم اموخت

سیتا


موضوعات یادداشت
یکشنبه 84 تیر 5 ساعت 11:13 صبح

رامتین و سیتا

من آن کلاغ عاشقم!

آن شب که بی ستاره ترین ماه، در محاق...
تنها نشست روی صف سیم ها کلاغ
 
شب بسته بود پلک اتاقی که روزها
می شد شنید از لبش آوازهای داغ
 
هر روز پشت پنجره غوغای تازه بود
از آرزوی خفته در آواز آن اتاق...
 
آن شب کلاغ خیرهء یک پنجره نشست
تنها به این امید که روشن شود چراغ
 
شب‌تابهای پچ پچه در گوش بیدها
گفتند: عاشقست! خبر را به گوش باغ...
 
و ... صبح روز بعد زنی با قفس رسید
قلاب کرد باز قفس را به کنج تاق
 
*
بعدا کسی نگفت که آیا عجیب نیست
مرگ کلاغ و زرد قناری به اتفاق؟
 
*
هرچند پشت میله اسیریم، عاشقیم
تو مثل آن قناری و من مثل آن کلاغ

آری آغاز دوست داشتن است ، گرچه پایان راه ناپیداست

سیتا


موضوعات یادداشت
یکشنبه 84 تیر 5 ساعت 10:41 صبح

خانه مدیریت شناسنامه ایمیل
موضوعات
172110: کل دوستان
2 :کل دوستان امروز
آرشیو
لوگوی خودم
تیر ماه 84 - زمزمه های تنهایی
جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

اشتراک
 
لوگوی دوستان گلم
لینک دوستای گلم
حضور و غیاب
آهنگ وبلاگ
طراح قالب

RoboCounter: free web counter
Online Nursing School

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن